شماره ٣١

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
پسته آن بت شکر لب شيرين گفتار
بسخن بر من شوريده شکر کرد نثار
از سخن گلشکرى کرد و بمن داد بلطف
گل بلبل سخن و طوطى شکر گفتار
مست بودم که مرا کشت و دگر جان بخشيد
دوست با غمزه خون ريز و لب شکر بار
در درون من شوريده چنان کرد اثر
نظر نرگس مستش که مى اندر هشيار
در دل خسته من جام شراب عشقش
آنچنان کرد سرايت که دوا در بيمار
گفت در من نگر اى خواجه که از خوبان من
همچو سر از تنم و همچو علم از دستار
همه با دوست نشين تا همه دارندت دوست
نيست مردود چو در صحبت گل باشد خار
شاعرم گرچه بخورشيد و بمه نسبت کرد
نقص قيمت نکند مهر درم بر دينار
مبر آن ظن که چو من بر در و ديوار وجود
دست تقدير کند با قلم صنع نگار
کارگاهيست وجودم که درو بهر کمال
نقش بندان جمالند مدام اندر کار
گرچه در صورت خوبست نکويى حاصل
ورچه بر روى زمين اند نکويان بسيار
نه برويست چو مه کوکب آتش چهره
نه ببويست چو گل لاله رنگين رخسار
هر بهار از چمن غيب روان گشته بصدق
بتماشاى گل روى من آيند ازهار
گل بر اطراف گلستان بشکفت از شادى
کآمد و تحفه بدو بوى من آورد بهار
گر بخواهم هم ازينجا که منم عاشق را
روى من در ورق گل بنمايد ديدار
گفتم اى از رخ تو خاک چو گل يافته رنگ
باد بوى تو بياورد و ز من برد قرار
کى بود آنک بگلزار درآيم در سير
در کفى جام مى و درد گرى گيسوى يار
بتماشاى گلستان رخت آمده ايم
در اگر وا نکنى خار منه بر ديوار
گفت اى زاغ زغن شيوه که در وقت سخن
طوطى طبع تو دارد شکر اندر منقار
بطلسمى بسر گنج وصالم نرسى
که ازين پوست که دارى بدر آيى چون مار
سيف فرغانى گفتار تو سحرست نه شعر
موم در صورت گل عرض مکن در بازار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید