شماره ٤

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
چو بگذشت از غم دنيا بغفلت روزگار تو
در آن غفلت ببى کارى بشب شد روز کار تو
چو عمر تو بنزد تست بى قيمت، نمى دانى
که هر ساعت شب قدرست اندر روزگار تو
چه روبه حيلها سازى ز بهر صيد عوانى
تو مردارى خورى آنگه که سگ باشد شکار تو
تو همچون گربه آنجايى که آن ظالم نهد خوانى
مگر سيرى نمى داند سگ مردار خوار تو
طعامش لحم خنزيرست و چون آبش خورى شايد
ز بى نانى اگر از حد گذشتست اضطرار تو
ز بيمارى مزورهاى چون کشکاب مى سازد
ز بهر مرگ جان خود دل پرهيزکار تو
تو بى دارو و بى قوت نيابى زين مرض صحت
بميرد اندرين علت دل بيمار زار تو
ترازان سيم مى بايد که در کار خودى دايم
چو کار او کنى هرگز نيايد زر بکار تو
ز حق بيزارى ار باشد سوى خلق التفات تو
زدين درويشى ار باشد بدنيا افتخار تو
زر طاعت برى آنجا که اخلاصى در آن نبود
بسى بر تو شکست آرد درست کم عيار تو
ز نقد قلب بر مردم زمين حشر تنگ آيد
بصحراى قيامت در چو بگشايند بار تو
کجا پوشيده خواهد ماند افعالت در آن حضرت
که يکسانست نزد او نهان و آشکار تو
چو طاوسى تو در دنيا و در عقبي، کجا ماند
سيه پايى تو پنهان ببال چون نگار تو
بجامه قالب خود را منقش مى کنى تا شد
تکلفهاى بى معنى تو صورت نگار تو
بدين سرمايه خشنودى که از دنيا سوى عقبى
بخواهى رفت و راضى نى ز تو پروردگار تو
ازين سيرت نمى ترسى که فردا گويدت ايزد
که تو مزدور شيطانى و دوزخ مزد کار تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید