مقالت شانزدهم در چابک روى

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
اى بنسيمى علم افراخته
پيش غبارى علم انداخته
ده نه و دروازه دهقان زده
ملک نه و تخت سليمان زده
تيغ نه اى زخم بى اندازه چيست
کوس نه اى اينهمه آوازه چيست
چون دهن تيغ درم ريز باش
چون شکم کوس تهى خيز باش
ميکشدت ديو نه افکنده
دست مده مرده نه زنده
پيش مغى پشت صليبى مکن
دعوى شمشير خطيبى مکن
خطبه دولت به فصيحى رسد
عطسه آدم به مسيحى رسد
هرکه چو پروانه دمى خوش زند
يک تنه بر لشگر آتش زند
يکدو نفس خوش زن و جانى بگير
خرقه درانداز و جهانى بگير
بخشش تو چرب ربائى که هست
نيست فدائى به جدائى که هست
شير شو از گربه مطبخ مترس
طلق شو از آتش دوزخ مترس
گر دغلى باش بر آتش حلال
ور زر و ياقوتى از آتش منال
چند غرور اى دغل خاکدان
چند منى اى دو سه من استخوان
پيشتر از ما دگران بوده اند
کز طلب جاه نياسوده اند
حاصل آن جاه ببين تا چه بود
سود بد اما بزيان شد چه سود
گر تو زمين ريزه چو خورشيد و ماه
پاى نهى بر فلک از قدر و جاه
گرچه ازان دايره دير اوفتى
چونکه زمينى نه به زير اوفتى ؟
تا سر خود را نبرى طره وار
پاى درين طره منه زينهار
مرغ نه اى بر نتوانى پريد
تا نکنى جان نتوانى رسد
با فلک از راه شگرفى دراى
تات شگرفانه درافتد به پاى
باده تو خوردى گنه زهر چيست
جرم تو کردى خلل دهر چيست
دهر نکوهى مکن اى نيک مرد
دهر بجاى من و تو بد نکرد
جهد بسى کرد و شگرفى بسى
تا کند از ما به تکليف کسى
چون من و تو هيچ کسان دهيم
بيهده بر دهر چه تاوان نهيم
تا نبود جوهر لعل آبدار
مهر قبولش ننهد شهريار
سنگ بسى در طرف عالمست
آنچه ازو لعل شود آن کمست
خار و سمن هردو بنسبت گياست
اين خسک ديده و آن توتياست
گرچه نيابد مدد از آب جوى
از گل اصلى نرود رنگ و بوى
آب گرفتم لطف افزون کند
خار و خسک را به سمن چون کند
گرنه بدين قاعده بودى قرار
قلب شدى قاعده روزگار
کار به دولت نه به تدبير ماست
تا به جهان دولت روزى کراست
مرد ز بيدولتى افتد به خاک
دولتيان را به جهان در چه باک
زنده بود طالع دولت پرست
بنده دولت شو هرجا که هست
ملک به دولت نه مجازى دهند
دولت کس را نه به بازى دهند
گرد سر دولتيان چرخ ساز
تا شوى از چرخ زدن بى نياز
با دو سه کم زن مشو آرام گير
مقبل ايام شو و نام گير
بختور از طالع جوزا برآى
جوز شکن آنگه و بخت آزماى
گر در دولت زنى افتاده شو
از گره کار جهان ساده شو
ساده دلست آب که دلخوش رسيد
وز گرهى عود بر آتش رسيد
پيرو دل باش و مده دل به کس
خود تن تو زحمت راه تو بس
چند زنى دست به شاخ دگر
کآه مرا دولت ازين بيشتر
جمله عالم تو گرفتى رواست
چون بگذارى طلبيدن چراست
حرص بهل کو ره طاعت زند
گردن حرص تو قناعت زند
مرکز اين گنبد فيروزه رنگ
بر تو فراخست و بر انديشه تنگ
يا مکن انديشه به جنگ آورش
يا به يک انديشه به تنگ آورش
معرفتى در گل آدم نماند
اهل دلى در همه عالم نماند
در دو هنر نامه اين نه دبير
نيست يکى صورت معنى پذير
دوستى از دشمن معنى مجوى
آب حيات از دم افعى مجوى
دشمن دانا که غم جان بود
بهتر از آن دوست که نادان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید