داستان ميوه فروش و روباه

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
ميوه فروشى که يمن جاش بود
روبهکى خازن کالاش بود
چشم ادب بر سر ره داشتى
کلبه بقال نگه داشتى
کيسه برى چند شگرفى نمود
هيچ شگرفيش نمى کرد سود
ديده به هم زد چو شتابش گرفت
خفت و به خفتن رگ خوابش گرفت
خفتن آن گرگ چو روبه بديد
خواب در او آمد و سر درکشيد
کيسه بر آن خواب غنيمت شمرد
آمد و از کيسه غنيمت ببرد
هر که در اين راه کند خوابگاه
يا سرش از دست رود يا کلاه
خيز نظامى نه گه خفتن است
وقت به ترک همگى گفتن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید