دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جوحى هر سالى ز درويشى به فن
رو بزن کردى کاى دلخواه زن
چون سلاحت هست رو صيدى بگير
تا بدوشانيم از صيد تو شير
قوس ابرو تير غمزه دام کيد
بهر چه دادت خدا از بهر صيد
رو پى مرغى شگرفى دام نه
دانه بنما ليک در خوردش مده
کام بنما و کن او را تلخ‌کام
کى خورد دانه چو شد در حبس دام
شد زن او نزد قاضى در گله
که مرا افغان ز شوى ده‌دله
قصه کوته کن که قاضى شد شکار
از مقال و از جمال آن نگار
گفت اندر محکمه‌ست اين غلغله
من نتوانم فهم کردن اين گله
گر به خلوت آيى اى سرو سهى
از ستم‌کارى شو شرحم دهى
گفت خانه‌ى تو ز هر نيک و بدى
باشد از بهر گله آمد شدى
خانه‌ى سر جمله پر سودا بود
صدر پر وسواس و پر غوغا بود
باقى اعضا ز فکر آسوده‌اند
وآن صدور از صادران فرسوده‌اند
در خزان و باد خوف حق گريز
آن شقايق‌هاى پارين را بريز
اين شقايق منع نو اشکوفه‌هاست
که درخت دل براى آن نماست
خويش را در خواب کن زين افتکار
سر ز زير خواب در يقظت بر آر
هم‌چو آن اصحاب کهف اى خواجه زود
رو به ايقاظا که تحسبهم رقود
گفت قاضى اى صنم معمول چيست
گفت خانه‌ى اين کنيزک بس تهيست
خصم در ده رفت و حارس نيز نيست
بهر خلوت سخت نيکو مسکنيست
امشب ار امکان بود آنجا بيا
کار شب بى سمعه است و بي‌ريا
جمله جاسوسان ز خمر خواب مست
زنگى شب جمله را گردن زدست
خواند بر قاضى فسون‌هاى عجب
آن شکرلب وانگهانى از چه لب
چند با آدم بليس افسانه کرد
چون حوا گفتش بخور آنگاه خورد
اولين خون در جهان ظلم و داد
از کف قابيل بهر زن فتاد
نوح چون بر تابه بريان ساختى
واهله بر تابه سنگ انداختى
مکر زن بر کار او چيره شدى
آب صاف وعظ او تيره شدى
قوم را پيغام کردى از نهان
که نگه داريد دين زين گمرهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید