دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بود عبدالغوث هم‌جنس پرى
چون پرى نه سال در پنهان‌پرى
شد زنش را نسل از شوى دگر
وآن يتيمانش ز مرگش در سمر
که مرورا گرگ زد يا ره‌زنى
يا فتاد اندر چهى يا مکمنى
جمله فرزندانش در اشغال مست
خود نگفتندى که بابايى بدست
بعد نه سال آمد او هم عاريه
گشت پيدا باز شد متواريه
يک مهى مهمان فرزندان خويش
بود و زان پس کس نديدش رنگ بيش
برد هم جنسى پريانش چنان
که ربايد روح را زخم سنان
چون بهشتى جنس جنت آمدست
هم ز جنسيت شود يزدان‌پرست
نه نبى فرمود جود و محمده
شاخ جنت دان به دنيا آمده
مهرها را جمله جنس مهر خوان
قهرها را جمله جنس قهر دان
لاابالى لا ابالى آورد
زانک جنس هم بوند اندر خرد
بود جنسيت در ادريس از نجوم
هشت سال او با زحل بد در قدوم
در مشارق در مغارب يار او
هم‌حديث و محرم آثار او
بعد غيبت چونک آورد او قدوم
در زمين مي‌گفت او درس نجوم
پيش او استارگان خوش صف زده
اختران در درس او حاضر شده
آنچنان که خلق آواز نجوم
مي‌شنيدند از خصوص و از عموم
جذب جنسيت کشيده تا زمين
اختران را پيش او کرده مبين
هر يکى نام خود و احوال خود
باز گفته پيش او شرح رصد
چيست جنسيت يکى نوع نظر
که بدان يابند ره در هم‌دگر
آن نظر که کرد حق در وى نهان
چون نهد در تو تو گردى جنس آن
هر طرف چه مي‌کشد تن را نظر
بي‌خبر را کى کشاند با خبر
چونک اندر مرد خوى زن نهد
او مخنث گردد و گان مي‌دهد
چون نهد در زن خدا خوى نرى
طالب زن گردد آن زن سعترى
چون نهد در تو صفات جبرئيل
هم‌چو فرخى بر هواجويى سبيل
منتظر بنهاده ديده در هوا
از زمين بيگانه عاشق بر سما
چون نهد در تو صفت‌هاى خرى
صد پرت گر هست بر آخر پرى
از پى صورت نيامد موش خوار
از خبيثى شد زبون موش‌خوار
طعمه‌جوى و خاين و ظلمت‌پرست
از پنير و فستق و دوشاب مست
باز اشهب را چو باشد خوى موش
ننگ موشان باشد و عار وحوش
خوى آن هاروت و ماروت اى پسر
چون بگشت و دادشان خوى بشر
در فتادند از لنحن الصافون
در چه بابل ببسته سرنگون
لوح محفوظ از نظرشان دور شد
لوح ايشان ساحر و مسحور شد
پر همان و سر همان هيکل همان
موسيى بر عرش و فرعونى مهان
در پى خو باش و با خوش‌خو نشين
خوپذيرى روغن گل را ببين
خاک گور از مرد هم يابد شرف
تا نهد بر گور او دل روى و کف
خاک از همسايگى جسم پاک
چون مشرف آمد و اقبال‌ناک
پس تو هم الجار ثم الدار گو
گر دلى دارى برو دلدار جو
خاک او هم‌سيرت جان مي‌شود
سرمه‌ى چشم عزيزان مي‌شود
اى بسا در گور خفته خاک‌وار
به ز صد احيا به نفع و انتشار
سايه برده او و خاکش سايه‌مند
صد هزاران زنده در سايه‌ى ويند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید