دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مصطفى را هجر چون بفراختى
خويش را از کوه مي‌انداختى
تا بگفتى جبرئيلش هين مکن
که ترا بس دولتست از امر کن
مصطفى ساکن شدى ز انداختن
باز هجران آوريدى تاختن
باز خود را سرنگون از کوه او
مي‌فکندى از غم و اندوه او
باز خود پيدا شدى آن جبرئيل
که مکن اين اى تو شاه بي‌بديل
هم‌چنين مي‌بود تا کشف حجاب
تا بيابيد آن گهر را او ز جيب
بهر هر محنت چو خود را مي‌کشند
اصل محنتهاست اين چونش کشند
از فدايى مردمان را حيرتيست
هر يکى از ما فداى سيرتيست
اى خنک آنک فدا کردست تن
بهر آن کارزد فداى آن شدن
هر يکى چونک فدايى فنيست
کاندر آن ره صرف عمر و کشتنيست
کشتنى اندر غروبى يا شروق
که نه شايق ماند آنگه نه مشوق
بارى اين مقبل فداى اين فنست
کاندرو صد زندگى در کشتنست
عاشق و معشوق و عشقش بر دوام
در دو عالم بهرمند و نيک‌نام
يا کرامى ارحموا اهل الهوى
شانهم ورد التوى بعد التوى
عفو کن اى مير بر سختى او
در نگر در درد و بدبختى او
تا ز جرمت هم خدا عفوى کند
زلتت را مغفرت در آکند
تو ز غفلت بس سبو بشکسته‌اى
در اميد عفو دل در بسته‌اى
عفو کن تا عفو يابى در جزا
مي‌شکافد مو قدر اندر سزا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید