دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت معشوقى به عاشق ز امتحان
در صبوحى کاى فلان ابن الفلان
مر مرا تو دوست‌تر دارى عجب
يا که خود را راست گو يا ذا الکرب
گفت من در تو چنان فانى شدم
که پرم از تتو ز ساران تا قدم
بر من از هستى من جز نام نيست
در وجودم جز تو اى خوش‌کام نيست
زان سبب فانى شدم من اين چنين
هم‌چو سرکه در تو بحر انگبين
هم‌چو سنگى کو شود کل لعل ناب
پر شود او از صفات آفتاب
وصف آن سنگى نماند اندرو
پر شود از وصف خور او پشت و رو
بعد از آن گر دوست دارد خويش را
دوستى خور بود آن اى فتا
ور که خود را دوست دارد اى بجان
دوستى خويش باشد بي‌گمان
خواه خود را دوست دارد لعل ناب
خواه تا او دوست دارد آفتاب
اندرين دو دوستى خود فرق نيست
هر دو جانب جز ضياى شرق نيست
تا نشد او لعل خود را دشمنست
زانک يک من نيست آنجا دو منست
زانک ظلمانيست سنگ و روزکور
هست ظلمانى حقيقت ضد نور
خويشتن را دوست دارد کافرست
زانک او مناع شمس اکبرست
پس نشايد که بگويد سنگ انا
او همه تاريکيست و در فنا
گفت فرعونى انا الحق گشت پست
گفت منصورى اناالحق و برست
آن انا را لعنة الله در عقب
وين انا را رحمةالله اى محب
زانک او سنگ سيه بد اين عقيق
آن عدوى نور بود و اين عشيق
اين انا هو بود در سر اى فضول
ز اتحاد نور نه از راى حلول
جهد کن تا سنگيت کمتر شود
تا به لعلى سنگ تو انور شود
صبر کن اندر جهاد و در عنا
دم به دم مي‌بين بقا اندر فنا
وصف سنگى هر زمان کم مي‌شود
وصف لعلى در تو محکم مي‌شود
وصف هستى مي‌رود از پيکرت
وصف مستى مي‌فزايد در سرت
سمع شو يکبارگى تو گوش‌وار
تا ز حلقه‌ى لعل يابى گوشوار
هم‌چو چه کن خاک مي‌کن گر کسى
زين تن خاکى که در آبى رسى
گر رسد جذبه‌ى خدا آب معين
چاه ناکنده بجوشد از زمين
کار مي‌کن تو بگوش آن مباش
اندک اندک خاک چه را مي‌تراش
هر که رنجى ديد گنجى شد پديد
هر که جدى کرد در جدى رسيد
گفت پيغمبر رکوعست و سجود
بر در حق کوفتن حلقه‌ى وجود
حلقه‌ى آن در هر آنکو مي‌زند
بهر او دولت سرى بيرون کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید