پادشاهى بر نديمى خشم کرد
خواست تا از وى برآرد دود و گرد
کرد شه شمشير بيرون از غلاف
تا زند بر وى جزاى آن خلاف
هيچ کس را زهره نه تا دم زند
يا شفيعى بر شفاعت بر تند
جز عمادالملک نامى در خواص
در شفاعت مصطفيوارانه خاص
بر جهيد و زود در سجده فتاد
در زمان شه تيغ قهر از کف نهاد
گفت اگر ديوست من بخشيدمش
ور بليسى کرد من پوشيدمش
چونک آمد پاى تو اندر ميان
راضيم گر کرد مجرم صد زيان
صد هزاران خشم را توانم شکست
که ترا آن فضل و آن مقدار هست
لابهات را هيچ نتوانم شکست
زآنک لابهى تو يقين لابهى منست
گر زمين و آسمان بر هم زدى
ز انتقام اين مرد بيرون نامدى
ور شدى ذره به ذره لابهگر
او نبردى اين زمان از تيغ سر
بر تو ميننهيم منت اى کريم
ليک شرح عزت تست اى نديم
اين نکردى تو که من کردم يقين
ايى صفاتت در صفات ما دفين
تو درين مستعملى نى عاملى
زانک محمول منى نى حاملى
ما رميت اذ رميت گشتهاى
خويشتن در موج چون کف هشتهاى
لا شدى پهلوى الا خانهگير
اين عجب که هم اسيرى هم امير
آنچ دادى تو نداى شاه داد
اوست بس الله اعلم بالرشاد
وآن نديم رسته از زخم و بلا
زين شفيع آزرد و برگشت از ولا
دوستى ببريد زان مخلص تمام
رو به حايط کرد تا نارد سلام
زين شفيع خويشتن بيگانه شد
زين تعجب خلق در افسانه شد
که نه مجنونست يارى چون بريد
از کسى که جان او را وا خريد
وا خريدش آن دم از گردن زدن
خاک نعل پاش بايستى شدن
بازگونه رفت و بيزارى گرفت
با چنين دلدار کيندارى گرفت
پس ملامت کرد او را مصلحى
کيين جفا چون ميکنى با ناصحى
جان تو بخريد آن دلدار خاص
آن دم از گردن زدن کردت خلاص
گر بدى کردى نبايستى رميد
خاصه نيکى کرد آن يار حميد
گفت بهر شاه مبذولست جان
او چرا آيد شفيع اندر ميان
لى معالله وقت بود آن دم مرا
لا يسع فيه نبى مجتبى
من نخواهم رحمتى جز زخم شاه
من نخواهم غير آن شه را پناه
غير شه را بهر آن لا کردهام
که به سوى شه تولا کردهام
گر ببرد او به قهر خود سرم
شاه بخشد شصت جان ديگرم
کار من سربازى و بيخويشى است
کار شاهنشاه من سربخشى است
فخر آن سر که کف شاهش برد
ننگ آن سر کو به غيرى سر برد
شب که شاه از قهر در قيرش کشيد
ننگ دارد از هزاران روز عيد
خود طواف آنک او شهبين بود
فوق قهر و لطف و کفر و دين بود
زان نيامد يک عبارت در جهان
که نهانست و نهانست و نهان
زانک اين اسما و الفاظ حميد
از گلابهى آدمى آمد پديد
علم الاسما بد آدم را امام
ليک نه اندر لباس عين و لام
چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه
گشت آن اسماى جانى روسياه
که نقاب حرف و دم در خود کشيد
تا شود بر آب و گل معنى پديد
گرچه از يک وجه منطق کاشف است
ليک از ده وجه پرده و مکنف است