پس چو آهن گرچه تيرههيکلى
صيقلى کن صيقلى کن صيقلى
تا دلت آيينه گردد پر صور
اندرو هر سو مليحى سيمبر
آهن ار چه تيره و بينور بود
صيقلى آن تيرگى از وى زدود
صيقلى ديد آهن و خوش کرد رو
تا که صورتها توان ديد اندرو
گر تن خاکى غليظ و تيره است
صيقلش کن زانک صيقل گيره است
تا درو اشکال غيبى رو دهد
عکس حورى و ملک در وى جهد
صيقل عقلت بدان دادست حق
که بدو روشن شود دل را ورق
صيقلى را بستهاى اى بينماز
وآن هوا را کردهاى دو دست باز
گر هوا را بند بنهاده شود
صيقلى را دست بگشاده شود
آهنى که آيينه غيبى بدى
جمله صورتها درو مرسل شدى
تيره کردى زنگ دادى در نهاد
اين بود يسعون فى الارض الفساد
تاکنون کردى چنين اکنون مکن
تيره کردى آب را افزون مکن
بر مشوران تا شود اين آب صاف
واندرو بين ماه و اختر در طواف
زانک مردم هست همچون آب جو
چون شود تيره نبينى قعر او
قعر جو پر گوهرست و پر ز در
هين مکن تيره که هست او صاف حر
جان مردم هست مانند هوا
چون بگرد آميخت شد پردهى سما
مانع آيد او ز ديد آفتاب
چونک گردش رفت شد صافى و ناب
با کمال تيرگى حق واقعات
مينمودت تا روى راه نجات