دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوى جنت دار جفت
گفت شخصى خوب ورد آورده‌اى
ليک سوراخ دعا گم کرده‌اى
اين دعا چون ورد بينى بود چون
ورد بينى را تو آوردى به کون
رايحه‌ى جنت ز بينى يافت حر
رايحه‌ى جنت کم آيد از دبر
اى تواضع برده پيش ابلهان
وى تکبر برده تو پيش شهان
آن تکبر بر خسان خوبست و چست
هين مرو معکوس عکسش بند تست
از پى سوراخ بينى رست گل
بو وظيفه‌ى بينى آمد اى عتل
بوى گل بهر مشامست اى دلير
جاى آن بو نيست اين سوراخ زير
کى ازين جا بوى خلد آيد ترا
بو ز موضع جو اگر بايد ترا
هم‌چنين حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس اى خواجه نخست
گفت آن ماهى زيرک ره کنم
دل ز راى و مشورتشان بر کنم
نيست وقت مشورت هين راه کن
چون على تو آه اندر چاه کن
محرم آن آه کم‌يابست بس
شب رو و پنهان‌روى کن چون عسس
سوى دريا عزم کن زين آب‌گير
بحر جو و ترک اين گرداب گير
سينه را پا ساخت مي‌رفت آن حذور
از مقام با خطر تا بحر نور
هم‌چو آهو کز پى او سگ بود
مي‌دود تا در تنش يک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست
خواب خود در چشم ترسنده کجاست
رفت آن ماهى ره دريا گرفت
راه دور و پهنه‌ى پهنا گرفت
رنجها بسيار ديد و عاقبت
رفت آخر سوى امن و عافيت
خويشتن افکند در درياى ژرف
که نيابد حد آن را هيچ طرف
پس چو صيادان بياوردند دام
نيم‌عاقل را از آن شد تلخ کام
گفت اه من فوت کردم فرصه را
چون نگشتم همره آن رهنما
ناگهان رفت او وليکن چونک رفت
مي‌ببايستم شدن در پى بتفت
بر گذشته حسرت آوردن خطاست
باز نايد رفته ياد آن هباست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید