دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
باد بر تخت سليمان رفت کژ
پس سليمان گفت بادا کژ مغژ
باد هم گفت اى سيلمان کژ مرو
ور روى کژ از کژم خشمين مشو
اين ترازو بهر اين بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنى من کم کنم
تا تو با من روشنى من روشنم
هم‌چنين تاج سليمان ميل کرد
روز روشن را برو چون ليل کرد
گفت تا جا کژ مشو بر فرق من
آفتابا کم مشو از شرق من
راست مي‌کرد او به دست آن تاج را
باز کژ مي‌شد برو تاج اى فتى
هشت بارش راست کرد و گشت کژ
گفت تاجا چيست آخر کژ مغژ
گفت اگر صد ره کنى تو راست من
کژ شوم چون کژ روى اى متمن
پس سليمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
آنچنان که تاج را مي‌خواست شد
بعد از آنش کژ همى کرد او به قصد
تاج او مي‌گشت تارک‌جو به قصد
هشت کرت کژ بکرد آن مهترش
راست مي‌شد تاج بر فرق سرش
تاج ناطق گشت کاى شه ناز کن
چون فشاندى پر ز گل پرواز کن
نيست دستورى کزين من بگذرم
پرده‌هاى غيب اين برهم درم
بر دهانم نه تو دست خود ببند
مر دهانم را ز گفت ناپسند
پس ترا هر غم که پيش آيد ز درد
بر کسى تهمت منه بر خويش گرد
ظن مبر بر ديگرى اى دوستکام
آن مکن که مي‌سگاليد آن غلام
گاه جنگش با رسول و مطبخى
گاه خشمش با شهنشاه سخى
هم‌چو فرعونى که موسى هشته بود
طفلکان خلق را سر مي‌ربود
آن عدو در خانه‌ى آن کور دل
او شده اطفال را گردن گسل
تو هم از بيرون بدى با ديگران
واندرون خوش گشته با نفس گران
خود عدوت اوست قندش مي‌دهى
وز برون تهمت به هر کس مي‌نهى
هم‌چو فرعونى تو کور و کوردل
با عدو خوش بي‌گناهان را مذل
چند فرعونا کشى بي‌جرم را
مي‌نوازى مر تن پر غرم را
عقل او بر عقل شاهان مي‌فزود
حکم حق بي‌عقل و کورش کرده بود
مهر حق بر چشم و بر گوش خرد
گر فلاطونست حيوانش کند
حکم حق بر لوح مي‌آيد پديد
آنچنان که حکم غيب بايزيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید