اى ضياء الحق حسام الدين توى
که گذشت از مه به نورت مثنوى
همت عالى تو اى مرتجا
ميکشد اين را خدا داند کجا
گردن اين مثنوى را بستهاى
ميکشى آن سوى که دانستهاى
مثنوى پويان کشنده ناپديد
ناپديد از جاهلى کش نيست ديد
مثنوى را چون تو مبدا بودهاى
گر فزون گردد توش افزودهاى
چون چنين خواهى خدا خواهد چنين
ميدهد حق آرزوى متقين
کان لله بودهاى در ما مضى
تا که کان الله پيش آمد جزا
مثنوى از تو هزاران شکر داشت
در دعا و شکر کفها بر فراشت
در لب و کفش خدا شکر تو ديد
فضل کرد و لطف فرمود و مزيد
زانک شاکر را زيادت وعده است
آنچنانک قرب مزد سجده است
گفت واسجد واقترب يزدان ما
قرب جان شد سجده ابدان ما
گر زيادت ميشود زين رو بود
نه از براى بوش و هاى و هو بود
با تو ما چون رز به تابستان خوشيم
حکم دارى هين بکش تا ميکشيم
خوش بکش اين کاروان را تا به حج
اى امير صبر مفتاح الفرج
حج زيارت کردن خانه بود
حج رب البيت مردانه بود
زان ضيا گفتم حسامالدين ترا
که تو خورشيدى و اين دو وصفها
کين حسام و اين ضيا يکيست هين
تيغ خورشيد از ضيا باشد يقين
نور از آن ماه باشد وين ضيا
آن خورشيد اين فرو خوان از نبا
شمس را قرآن ضيا خواند اى پدر
و آن قمر را نور خواند اين را نگر
شمس چون عاليتر آمد خود ز ماه
پس ضيا از نور افزون دان به جاه
بس کس اندر نور مه منهج نديد
چون برآمد آفتاب آن شد پديد
آفتاب اعواض را کامل نمود
لاجرم بازارها در روز بود
تا که قلب و نقد نيک آيد پديد
تا بود از غبن و از حيله بعيد
تا که نورش کامل آمد در زمين
تاجران را رحمة للعالمين
ليک بر قلاب مبغوضست و سخت
زانک ازو شد کاسد او را نقد و رخت
پس عدو جان صرافست قلب
دشمن درويش کى بود غير کلب
انبيا با دشمنان بر ميتنند
پس ملايک رب سلم ميزنند
کين چراغى را که هست او نور کار
از پف و دمهاى دزدان دور دار
دزد و قلابست خصم نور بس
زين دو اى فريادرس فرياد رس
روشنى بر دفتر چارم بريز
کفتاب از چرخ چارم کرد خيز
هين ز چارم نور ده خورشيدوار
تا بتابد بر بلاد و بر ديار
هر کش افسانه بخواند افسانه است
وآنک ديدش نقد خود مردانه است
آب نيلست و به قبطى خون نمود
قوم موسى را نه خون بد آب بود
دشمن اين حرف اين دم در نظر
شد ممثل سرنگون اندر سقر
اى ضياء الحق تو ديدى حال او
حق نمودت پاسخ افعال او
ديدهى غيبت چو غيبست اوستاد
کم مبادا زين جهان اين ديد و داد
اين حکايت را که نقد وقت ماست
گر تمامش ميکنى اينجا رواست
ناکسان را ترک کن بهر کسان
قصه را پايان بر و مخلص رسان
اين حکايت گر نشد آنجا تمام
چارمين جلدست آرش در نظام