دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خواجه از دورش بديد و خيره ماند
از تحير اهل آن ده را بخواند
راويه‌ى ما اشتر ما هست اين
پس کجا شد بنده‌ى زنگي‌جبين
اين يکى بدريست مي‌آيد ز دور
مي‌زند بر نور روز از روش نور
کو غلام ما مگر سرگشته شد
يا بدو گرگى رسيد و کشته شد
چون بيامد پيش گفتش کيستى
از يمن زادى و يا ترکيستى
گو غلامم را چه کردى راست گو
گر بکشتى وا نما حيلت مجو
گفت اگر کشتم بتو چون آمدم
چون به پاى خود درين خون آمدم
کو غلام من بگفت اينک منم
کرد دست فضل يزدان روشنم
هى چه مي‌گويى غلام من کجاست
هين نخواهى رست از من جز براست
گفت اسرار ترا با آن غلام
جمله وا گويم يکايک من تمام
زان زمانى که خريدى تو مرا
تا به اکنون باز گويم ماجرا
تا بدانى که همانم در وجود
گرچه از شبديز من صبحى گشود
رنگ ديگر شد وليکن جان پاک
فارغ از رنگست و از ارکان و خاک
تن‌شناسان زود ما را گم کنند
آب‌نوشان ترک مشک و خم کنند
جان‌شناسان از عددها فارغ‌اند
غرقه‌ى درياى بي‌چونند و چند
جان شو و از راه جان جان را شناس
يار بينش شو نه فرزند قياس
چون ملک با عقل يک سررشته‌اند
بهر حکمت را دو صورت گشته‌اند
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت
وين خرد بگذاشت پر و فر گرفت
لاجرم هر دو مناصر آمدند
هر دو خوش رو پشت همديگر شدند
هم ملک هم عقل حق را واجدى
هر دو آدم را معين و ساجدى
نفس و شيطان بوده ز اول واحدى
بوده آدم را عدو و حاسدى
آنک آدم را بدن ديد او رميد
و آنک نور متمن ديد او خميد
آن دو ديده‌روشنان بودند ازين
وين دو را ديده نديده غير طين
اين بيان اکنون چو خر بر يخ بماند
چون نشايد بر جهود انجيل خواند
کى توان با شيعه گفتن از عمر
کى توان بربط زدن در پيش کر
ليک گر در ده به گوشه يک کسست
هاى هويى که برآوردم بسست
مستحق شرح را سنگ و کلوخ
ناطقى گردد مشرح با رسوخ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید