داعى هر پيشه اوميدست و بوک
گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک
بامدادان چون سوى دکان رود
بر اميد و بوک روزى ميدود
بوک روزى نبودت چون ميروى
خوف حرمان هست تو چونى قوى
خوف حرمان ازل در کسب لوت
چون نکردت سست اندر جست و جوت
گويى گرچه خوف حرمان هست پيش
هست اندر کاهلى اين خوف بيش
هست در کوشش اميدم بيشتر
دارم اندر کاهلى افزون خطر
پس چرا در کار دين اى بدگمان
دامنت ميگيرد اين خوف زيان
يا نديدى کاهل اين بازار ما
در چه سودند انبيا و اوليا
زين دکان رفتن چه کانشان رو نمود
اندرين بازار چون بستند سود
آتش آن را رام چون خلخال شد
بحر آن را رام شد حمال شد
آهن آن را رام شد چون موم شد
باد آن را بنده و محکوم شد