انبيا گفتند با خاطر که چند
ميدهيم اين را و آن را وعظ و پند
چند کوبيم آهن سردى ز غى
در دميدن در قفض هين تا بکى
جنبش خلق از قضا و وعده است
تيزى دندان ز سوز معده است
نفس اول راند بر نفس دوم
ماهى از سر گنده باشد نه ز دم
ليک هم ميدان و خر ميران چو تير
چونک بلغ گفت حق شد ناگزير
تو نميدانى کزين دو کيستى
جهد کن چندانک بينى چيستى
چون نهى بر پشت کشتى بار را
بر توکل ميکنى آن کار را
تو نميدانى که از هر دو کيى
غرقهاى اندر سفر يا ناجيى
گر بگويى تا ندانم من کيم
بر نخواهم تاخت در کشتى و يم
من درين ره ناجيم يا غرقهام
کشف گردان کز کدامين فرقهام
من نخواهم رفت اين ره با گمان
بر اميد خشک همچون ديگران
هيچ بازرگانيى نايد ز تو
زانک در غيبست سر اين دو رو
تاجر ترسندهطبع شيشهجان
در طلب نه سود دارد نه زيان
بل زيان دارد که محرومست و خوار
نور او يابد که باشد شعلهخوار
چونک بر بوکست جمله کارها
کار دين اولى کزين يابى رها
نيست دستورى بدينجا قرع باب
جز اميد الله اعلم بالصواب