هين عزيرا در نگر اندر خرت
که بپوسيدست و ريزيده برت
پيش تو گرد آوريم اجزاش را
آن سر و دم و دو گوش و پاش را
دست نه و جزو برهم مينهد
پارهها را اجتماعى ميدهد
در نگر در صنعت پارهزنى
کو هميدوزد کهن بى سوزنى
ريسمان و سوزنى نه وقت خرز
آنچنان دوزد که پيدا نيست درز
چشم بگشا حشر را پيدا ببين
تا نماند شبههات در يوم دين
تا ببينى جامعيام را تمام
تا نلرزى وقت مردن ز اهتمام
همچنانک وقت خفتن آمنى
از فوات جمله حسهاى تنى
بر حواس خود نلرزى وقت خواب
گرچه ميگردد پريشان و خراب