دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اژدهايى خرس را در مي‌کشيد
شير مردى رفت و فريادش رسيد
شير مردانند در عالم مدد
آن زمان کافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند
آن طرف چون رحمت حق مي‌دوند
آن ستونهاى خللهاى جهان
آن طبيبان مرضهاى نهان
محض مهر و داورى و رحمتند
همچو حق بى علت و بى رشوتند
اين چه يارى مي‌کنى يبکارگيش
گويد از بهر غم و بيچارگيش
مهربانى شد شکار شيرمرد
در جهان دارو نجويد غير درد
هر کجا دردى دوا آنجا رود
هر کجا پستيست آب آنجا دود
آب رحمت بايدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر يکى رحمت فرو ماى اى پسر
چرخ را در زير پا آر اى شجاع
بشنو از فوق فلک بانگ سماع
پنبه‌ى وسواس بيرون کن ز گوش
تا به گوشت آيد از گردون خروش
پاک کن دو چشم را از موى عيب
تا ببينى باغ و سروستان غيب
دفع کن از مغز و از بينى زکام
تا که ريح الله در آيد در مشام
هيچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بيابى از جهان طعم شکر
داروى مردى کن و عنين مپوى
تا برون آيند صد گون خوب‌روى
کنده‌ى تن را ز پاى جان بکن
تا کند جولان به گردت انجمن
غل بخل از دست و گردن دور کن
بخت نو در ياب در چرخ کهن
ور نمي‌توانى به کعبه‌ى لطف پر
عرضه کن بيچارگى بر چاره‌گر
زارى و گريه قوى سرمايه‌ايست
رحمت کلى قوي‌تر دايه‌ايست
دايه و مادر بهانه‌جو بود
تا که کى آن طفل او گريان شود
طفل حاجات شما را آفريد
تا بناليد و شود شيرش پديد
گفت ادعوا الله بى زارى مباش
تا بجوشد شيرهاى مهرهاش
هوى هوى باد و شيرافشان ابر
در غم ما اند يک ساعت تو صبر
فى السماء رزقکم بشنيده‌اى
اندرين پستى چه بر چفسيده‌اى
ترس و نوميديت دان آواز غول
مي‌کشد گوش تو تا قعر سفول
هر ندايى که ترا بالا کشيد
آن ندا مي‌دان که از بالا رسيد
هر ندايى که ترا حرص آورد
بانگ گرگى دان که او مردم درد
اين بلندى نيست از روى مکان
اين بلنديهاست سوى عقل و جان
هر سبب بالاتر آمد از اثر
سنگ و آهن فايق آمد بر شرر
آن فلانى فوق آن سرکش نشست
گرچه در صورت به پهلويش نشست
فوقى آنجاست از روى شرف
جاى دور از صدر باشد مستخف
سنگ و آهن زين جهت که سابق است
در عمل فوقى اين دو لايق است
وآن شرر از روى مقصودى خويش
ز آهن و سنگست زين رو پيش و پيش
سنگ و آهن اول و پايان شرر
ليک اين هر دو تنند و جان شرر
در زمان شاخ از ثمر سابق‌ترست
در هنر از شاخ او فايق‌ترست
چونک مقصود از شجر آمد ثمر
پس ثمر اول بود و آخر شجر
خرس چون فرياد کرد از اژدها
شيرمردى کرد از چنگش جدا
حيلت و مردى به هم دادند پشت
اژدها را او بدين قوت بکشت
اژدها را هست قوت حيله نيست
نيز فوق حيله‌ى تو حيله‌ايست
حيله‌ى خود را چو ديدى باز رو
کز کجا آمد سوى آغاز رو
هر چه در پستيست آمد از علا
چشم را سوى بلندى نه هلا
روشنى بخشد نظر اندر على
گرچه اول خيرگى آرد بلى
چشم را در روشنايى خوى کن
گر نه خفاشى نظر آن سوى کن
عاقبت‌بينى نشان نور تست
شهوت حالى حقيقت گور تست
عاقبت‌بينى که صد بازى بديد
مثل آن نبود که يک بازى شنيد
زان يکى بازى چنان مغرور شد
کز تکبر ز اوستادان دور شد
سامري‌وار آن هنر در خود چو ديد
او ز موسى از تکبر سر کشيد
او ز موسى آن هنر آموخته
وز معلم چشم را بر دوخته
لاجرم موسى دگر بازى نمود
تا که آن بازى و جانش را ربود
اى بسا دانش که اندر سر دود
تا شود سرور بدان خود سر رود
سر نخواهى که رود تو پاى باش
در پناه قطب صاحب‌راى باش
گرچه شاهى خويش فوق او مبين
گرچه شهدى جز نبات او مچين
فکر تو نقش است و فکر اوست جان
نقد تو قلبست و نقد اوست کان
او توى خود را بجو در اوى او
کو و کو گو فاخته شو سوى او
ور نخواهى خدمت ابناء جنس
در دهان اژدهايى همچو خرس
بوک استادى رهاند مر ترا
وز خطر بيرون کشاند مر ترا
زاريى مي‌کن چو زورت نيست هين
چونک کورى سر مکش از راه‌بين
تو کم از خرسى نمي‌نالى ز درد
خرس رست از درد چون فرياد کرد
اى خدا اين سنگ دل را موم کن
ناله‌اش را تو خوش و مرحوم کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید