دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بر لب جو بوده ديوارى بلند
بر سر ديوار تشنه‌ى دردمند
مانعش از آب آن ديوار بود
از پى آب او چو ماهى زار بود
ناگهان انداخت او خشتى در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب يار شيرين لذيذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نبيذ
از صفاى بانگ آب آن ممتحن
گشت خشت‌انداز از آنجا خشت‌کن
آب مي‌زد بانگ يعنى هى ترا
فايده چه زين زدن خشتى مرا
تشنه گفت آبا مرا دو فايده‌ست
من ازين صنعت ندارم هيچ دست
فايده‌ى اول سماع بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب
بانگ او چون بانگ اسرافيل شد
مرده را زين زندگى تحويل شد
يا چو بانگ رعد ايام بهار
باغ مي‌يابد ازو چندين نگار
يا چو بر درويش ايام زکات
يا چو بر محبوس پيغام نجات
چون دم رحمان بود کان از يمن
مي‌رسد سوى محمد بى دهن
يا چو بوى احمد مرسل بود
کان به عاصى در شفاعت مي‌رسد
يا چو بوى يوسف خوب لطيف
مي‌زند بر جان يعقوب نحيف
فايده‌ى ديگر که هر خشتى کزين
بر کنم آيم سوى ماء معين
کز کمى خشت ديوار بلند
پست‌تر گردد بهر دفعه که کند
پستى ديوار قربى مي‌شود
فصل او درمان وصلى مي‌بود
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربى که واسجد واقترب
تا که اين ديوار عالي‌گردنست
مانع اين سر فرود آوردنست
سجده نتوان کرد بر آب حيات
تا نيابم زين تن خاکى نجات
بر سر ديوار هر کو تشنه‌تر
زودتر بر مي‌کند خشت و مدر
هر که عاشقتر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفت‌تر کند از حجاب
او ز بانگ آب پر مى تا عنق
نشنود بيگانه جز بانگ بلق
اى خنک آن را که او ايام پيش
مغتنم دارد گزارد وام خويش
اندر آن ايام کش قدرت بود
صحت و زور دل و قوت بود
وان جوانى همچو باغ سبز و تر
مي‌رساند بى دريغى بار و بر
چشمه‌هاى قوت و شهوت روان
سبز مي‌گردد زمين تن بدان
خانه‌ى معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بى تخليط و بند
پيش از آن کايام پيرى در رسد
گردنت بندد به حبل من مسد
خاک شوره گردد و ريزان و سست
هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع
او ز خويش و ديگران نا منتفع
ابروان چون پالدم زير آمده
چشم را نم آمده تارى شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
روز بيگه لاشه لنگ و ره دراز
کارگه ويران عمل رفته ز ساز
بيخهاى خوى بد محکم شده
قوت بر کندن آن کم شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید