غيب را ابرى و آبى ديگرست
آسمان و آفتابى ديگرست
نايد آن الا که بر خاصان پديد
باقيان فى لبس من خلق جديد
هست باران از پى پروردگى
هست باران از پى پژمردگى
نفع باران بهاران بوالعجب
باغ را باران پاييزى چو تب
آن بهارى نازپروردش کند
وين خزانى ناخوش و زردش کند
همچنين سرما و باد و آفتاب
بر تفاوت دان و سررشته بياب
همچنين در غيب انواعست اين
در زيان و سود و در ربح و غبين
اين دم ابدال باشد زان بهار
در دل و جان رويد از وى سبزهزار
فعل باران بهارى با درخت
آيد از انفاسشان در نيکبخت
گر درخت خشک باشد در مکان
عيب آن از باد جانافزا مدان
باد کار خويش کرد و بر وزيد
آنک جانى داشت بر جانش گزيد