اى شهان کشتيم ما خصم برون
ماند خصمى زو بتر در اندرون
کشتن اين کار عقل و هوش نيست
شير باطن سخرهى خرگوش نيست
دوزخست اين نفس و دوزخ اژدهاست
کو به درياها نگردد کم و کاست
هفت دريا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلقسوز
سنگها و کافران سنگدل
اندر آيند اندرو زار و خجل
هم نگردد ساکن از چندين غذا
تا ز حق آيد مرورا اين ندا
سير گشتى سير گويد نه هنوز
اينت آتش اينت تابش اينت سوز
عالمى را لقمه کرد و در کشيد
معدهاش نعره زنان هل من مزيد
حق قدم بر وى نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کن فکان
چونک جزو دوزخست اين نفس ما
طبع کل دارد هميشه جزوها
اين قدم حق را بود کو را کشد
غير حق خود کى کمان او کشد
در کمان ننهند الا تير راست
اين کمان را بازگون کژ تيرهاست
راست شو چون تير و واره از کمان
کز کمان هر راست بجهد بيگمان
چونک وا گشتم ز پيگار برون
روى آوردم به پيگار درون
قد رجعنا من جهاد الاصغريم
با نبى اندر جهاد اکبريم
قوت از حق خواهم و توفيق و لاف
تا به سوزن بر کنم اين کوه قاف
سهل شيرى دان که صفها بشکند
شير آنست آن که خود را بشکند