زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سليمان گفت کو کژ گفت و بد
از ادب نبود به پيش شه مقال
خاصه خودلاف دروغين و محال
گر مر او را اين نظر بودى مدام
چون نديدى زير مشتى خاک دام
چون گرفتار آمدى در دام او
چون قفص اندر شدى ناکام او
پس سليمان گفت اى هدهد رواست
کز تو در اول قدح اين درد خاست
چون نمايى مستى اى خورده تو دوغ
پيش من لافى زنى آنگه دروغ