دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت شير آرى ولى رب العباد
نردبانى پيش پاى ما نهاد
پايه پايه رفت بايد سوى بام
هست جبرى بودن اينجا طمع خام
پاى دارى چون کنى خود را تو لنگ
دست دارى چون کنى پنهان تو چنگ
خواجه چون بيلى به دست بنده داد
بى زبان معلوم شد او را مراد
دست همچون بيل اشارتهاى اوست
آخرانديشى عبارتهاى اوست
چون اشارتهاش را بر جان نهى
در وفاى آن اشارت جان دهى
پس اشارتهاى اسرارت دهد
بار بر دارد ز تو کارت دهد
حاملى محمول گرداند ترا
قابلى مقبول گرداند ترا
قابل امر ويى قايل شوى
وصل جويى بعد از آن واصل شوى
سعى شکر نعمتش قدرت بود
جبر تو انکار آن نعمت بود
شکر قدرت قدرتت افزون کند
جبر نعمت از کفت بيرون کند
جبر تو خفتن بود در ره مخسپ
تا نبينى آن در و درگه مخسپ
هان مخسپ اى کاهل بي‌اعتبار
جز به زير آن درخت ميوه‌دار
تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد
بر سر خفته بريزد نقل و زاد
جبر و خفتن درميان ره‌زنان
مرغ بي‌هنگام کى يابد امان
ور اشارتهاش را بينى زنى
مرد پندارى و چون بينى زنى
اين قدر عقلى که دارى گم شود
سر که عقل از وى بپرد دم شود
زانک بي‌شکرى بود شوم و شنار
مي‌برد بي‌شکر را در قعر نار
گر توکل مي‌کنى در کار کن
کشت کن پس تکيه بر جبار کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید