دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
پس بگويم من بسر نصرانيم
اى خداى رازدان مي‌دانيم
شاه واقف گشت از ايمان من
وز تعصب کرد قصد جان من
خواستم تا دين ز شه پنهان کنم
آنک دين اوست ظاهر آن کنم
شاه بويى برد از اسرار من
متهم شد پيش شه گفتار من
گفت گفت تو چو در نان سوزنست
از دل من تا دل تو روزنست
من از آن روزن بديدم حال تو
حال تو ديدم ننوشم قال تو
گر نبودى جان عيسى چاره‌ام
او جهودانه بکردى پاره‌ام
بهر عيسى جان سپارم سر دهم
صد هزاران منتش بر خود نهم
جان دريغم نيست از عيسى وليک
واقفم بر علم دينش نيک‌نيک
حيف مي‌آمد مرا کان دين پاک
درميان جاهلان گردد هلاک
شکر ايزد را و عيسى را که ما
گشته‌ايم آن کيش حق را ره‌نما
از جهود و از جهودى رسته‌ايم
تا به زنارى ميان را بسته‌ايم
دور دور عيسيست اى مردمان
بشنويد اسرار کيش او بجان
کرد با وى شاه آن کارى که گفت
خلق حيران مانده زان مکر نهفت
راند او را جانب نصرانيان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید