در خاتمت کتاب

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
در آن مدت، که بود از محنت تب
جهان بر چشم من تاريک چون شب
دلم مصباح گشت و فکرتم زيت
بدين پرتو بگفتم پانصد بيت
شب شنبه، که بود آغاز هفته
رجب را بيست روز از ماه رفته
به سال «واو» و« ذال » از سال هجرت
به پايان بردم اين در حال ضجرت
چو ديدم در سخن خيرالکلامش
نهادم « منطق العشاق » نامش
به اصل از طبع دراک منند اين
نبات خاطر پاک منند اين
شگرفانند يکسر بالغ و بکر
به تاييد الهى زاده از فکر
سبق گيرند بر آب از روانى
گر ايشان را به آب خود بخوانى
چو هر يک را زليخايى شمردم
گران کاوين به يوسفشان سپردم
خرد را نزهتي، جان را بهاريست
جهان را از من اين خوش يادگاريست
نظر در وى به چشم راست بايد
جمالش چشم کژبين را نشايد
خداوندا، نگه دارش ز دزدان
ز چشم عيب جوى زن به مزدان
بپوشان آنچه ما کرديم و گفتيم
مکن پيدا، اگر چيزى نهفتيم
بديهايي، که از ما گشت پيدا
به روى ما ميار، از لطف، فردا
در آن روزى که تابى بر جهان نور
مدار از اوحدى توفيق خود دور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید