غزل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
چو با من راى پيوندى ندارى
دلم سير آمد از پيوند و يارى
نه خوى آن که از من عذر خواهى
نه بوى آن که بر من رحمت آرى
سرم شد خيره، تا کى نااميدي؟
دلم شد تيره، تا کى بردباري؟
رخت چندان جفا کردست بر من
که گر بعضى بگويم شرم دارى
گهى در پاى عشقم مى دوانى
گهى در دست هجرم مى گذارى
نخواهم داشت دست از دامن تو
اگر خود بر سرم شمشير بارى
من از عشق تو با غمهاى دلسوز
من از هجر تو در شبهاى تارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید