نامه دوم از زبان عاشق به معشوق

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
تو اى مهجور سر گردان، کدامي؟
کسى نامت نميداند، چه نامي؟
چه مرغى وز کجايي؟ چيست حالت؟
که در دام بلا پيچيد بالت
چه مينالى ز دل با دل؟ چه کردى
ز ره چون گم شدي، منزل چه کردي؟
ز خيل کيستي؟ راهت نه اينست
از آن سو رو، که خرگاهت نه اينست
سر خود گير، کين گردن بلندست
تو کوتاهى و سرو من بلندست
منه پاى دل اندر بند خوبان
چه مى گردى به گرد قند خوبان؟
ترا زين سرو بارى برنيايد
وزين در هيچ کارى برنيايد
گرفتم خود به من پيوندى آخر
چه طرف از لعل من بربندى آخر؟
مکن با زلف پستم ترکتازى
که اين هندوست، مى رنجد به بازى
به اشک آلوده کردى آستين را
بسى زحمت کشيدى راستين را
ترا خود هفته اى شد عشق ساقى
هنوز از هفته اى شش روز باقى
طمع در لعل شيرين چون نبندي؟
که فرهادى و خيلى کوه کندى
تو پندارى ز دست غصه رستى
که نام عاشقى بر خويش بستى
به پاى خود چه ميآيى درين دام؟
مکن زاري، بکن دندان ازين کام
مرا نا ديده عشقت بر کجا بود؟
وگر ديدى نميدار ترا سود
در آتش نعلها بسيار دارم
به افسون تو مشکل سر درآرم
مپيچ اندر سر زلفم، که گازست
ازو بگذر، که کار او درازست
تو شب بيدار و من تا روز نايم
شب از اندوه من تا روز دايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید