يار دور از صحبت اغيار بودى کاشکي!
گه گهى با عاشق خود يار بودى کاشکي!
چون توان گفتن که: جورت کاش! بودى اندکي؟
اندکى بود اين قدر، بسيار بودى کاشکي!
ذره را فى الجمله قدرى هست پيش آفتاب
قدر من پيشت همان مقدار بودى کاشکي!
هر گل از روى تو يادم داد و آتش زد بدل
اين همه گلها که ديدم خار بودى کاشکي!
يار دوش آمد ببالين من و من بى خبر
بخت خواب آلود من بيدار بودى کاشکي!
دى بديوارى فگندى سايه، من مردم ز رشک
قالب من خاک آن ديوار بودى کاشکي!
رفتى و درد هلالى همچنان ناگفته ماند
عاشقان را قوت گفتار بودى کاشکي!