من بنده کمين و تو سلطان کشورى
روزى بچشم لطف برين بنده بنگرى
جان و دلست صورت و جسم لطيف تو
روح مجسمى و حيات مصورى
گفتي: هلاک شو، که بسوى تو بنگرم
اينک هلاک ميشوم، اى کاش بنگري!
در هر گذر که باشم و بينى مرا ز دور
نزديک من رسى و نبينى و بگذرى
يوسف بحسن از همه خوبان نکوترست
اما، عزيز من، تو ازان هم نکوترى
اى دل، که پابکوى ملامت نهاده اى
باور مکن که: سر بسلامت برون برى
دارى نظر بحال همه از ره کرم
اما نظر بحال هلالى ستمگرى