شماره ٣٤٤: سازم قدم ز ديده و آيم بسوى تو

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سازم قدم ز ديده و آيم بسوى تو
تا هر قدم بديده کشم خاک کوى تو
روى تو خوب و خوى تو بد، آه! چون کنم؟
اى کاش! همچو روى تو مى بود خوى تو
منما جمال خويش بهر کج نظر، که نيست
چشم بدان مناسب روى نکوى تو
جان و دل آرزوى وصال تو کرده اند
من نيز کرده با دل و جان آرزوى تو
چون من هلاک روى توام، رخ ز من متاب
بگذار تا: هلاک شوم پيش روى تو
اى دل، ز ديده گريه شادى طمع مدار
کين آب رفته باز نيايد بجوى تو
ساقي، مران ز مجلس خويشم، که خو گرفت
دستم بجام باده و چشمم بروى تو
گفتي: کنم هلالى ديوانه را علاج
اى من غلام سلسله مشک بوى تو
از لطف گفته اى که: هلالى غلام ماست
اى من غلام لطف چنين گفتگوى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید