شماره ٣٣٥: روزم از بيم رقيبان نيست ره در کوى او

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روزم از بيم رقيبان نيست ره در کوى او
شب روم، ليکن چه حاصل چون ببينم روى او؟
او بقتلم شاد و من غمگين، که گاه کشتتم
ناگه آزادى نبيند ساعد و بازوى او
دارد آن ابرو کمان پيوسته بر ابرو گره
از گره گويى بهم پيوسته شد ابروى او
من که در پهلوى او خود را نميخواهم زرشک
ديگرى را چون توانم ديد در پهلوى او؟
گر چه بس دورم، ولى هر جا که منزل ميکنم
مى نشينم رو بکوى يار و خاطر سوى او
ما چو از هر سو بخاک کويش آورديم رو
بعد ازين روى نياز ما و خاک کوى او
تا هلالى را فراقت چنگ بزم درد ساخت
ناله ديگر برون مى آيد از هر موى او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید