شماره ٣٣٤: خواهم فگندن خويش را پيش قد رعناى او

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خواهم فگندن خويش را پيش قد رعناى او
تا بر سر من پا نهد، يا سر نهم بر پاى او
سرو قدش نوخاسته، ماه رخش ناکاسته
خوش صورتى آراسته، حسن جهان آراى او
گر در رهش افتد کسي، کمتر نمايد از خسى
از احتياج ما بسي، بيشست استغناى او
تا دل بجان نايد مرا، از ديده گو: در دل درآ
مردم نشينست آن سرا، آنجا نخواهم جاى او
غم نيست، جان من، اگر، داغم نهادى بر جگر
اى کاش صد داغ دگر، ميبود بر بالاى او
گفتم: هلالى دم بدم، جان ميدهد، گفتا: چه غم؟
گفتم: بسويش نه قدم، گفتا: کرا پرواى او؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید