شماره ٣١٠: پشت و پناه من بود، ديوار دلبر من

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پشت و پناه من بود، ديوار دلبر من
از گريه بر سر افتاد، اى خاک بر سر من!
ليلى کجا و حسنت؟ مجنون کجا و عشقم؟
نه آن مقابل تو، نه اين برابر من
من مانده دست بر سر از ناله دل خويش
دل مانده پاى در گل از ديده تر من
خوابم چگونه آيد؟ کز چشم و دل همه شب
باشد در آب و آتش بالين و بستر من
تاب جفا ندارم، اى واي! اگر ازين پس
ترک ستم نگيرد، ترک ستمگر من
اى باد، اگر ببينى خوبان سرو قد را
عرض نياز من کن با ناز پرور من
جز کنج غم، هلالي، جاى دگر ندارم
من پادشاه عشقم، اينست کشور من
دل خون شد از اميد و نشد يار يار من
اى واي! بر من و دل اميدوار من
اى سيل اشک، خاک وجودم بباد ده
تا بر دل کسى ننشيند غبار من
از جور روزگار چه گويم؟ که در فراق
هم روز من سيه شد و هم روزگار من
زين پيش صبر بود دلم را، قرار نيز
يارب، کجا شد آن همه صبر و قرار من؟
نزديک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمى بکن، و گر نه خرابست کار من
گفتي: برو، هلالى و صبر اختيار کن
وه! چون کنم؟ که نيست بدست اختيار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید