برخيز و بسر وقت اسيران گذرى کن
چشمى بگشا، سوى غريبان نظرى کن
اى گريه، بيا، در غم هجرش مددى کن
وى ناله، برو، در دل سختش اثرى کن
چون آينه هر لحظه بهر کس منما روى
زنهار! که از آه دل ما حذرى کن
خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش
انديشه ز دود دل خونين جگرى کن
از بهر گرفتارى ما زلف ميآراى
ما بسته داميم، تو فکر دگرى کن
اى خواجه، مشو ساکن بت خانه صورت
بيرون رو و در عالم معنى سفرى کن
من بى خبرم، گر خبرم نيست، هلالى
از بى خبريهاى من او را خبرى کن