شماره ٢٩٧: منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان
دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان
تماشاى رخش، در ديده خوابى بود، پندارى
که من تا چشم وا کردم شد از پيش نظر پنهان
طبيبا، داغهاى سينه را صد بار مرهم نه
که دارم در ته هر داغ صد داغ دگر پنهان
خط سبزى که خواهد رست از آن لب چيست ميداني؟
براى کشتن من زهر دارد در شکر پنهان
مگو: تا زنده باشى عشق را از خلق پنهان کن
که راز عاشقى هرگز نماند اين قدر پنهان
نه تنها آشکارا داغ عشقت سوخت جان من
بلاى عشق جانسوزست، اگر پيدا و گر پنهان
هلالى را چه سود از عشق پنهان داشتن در دل؟
چو در عالم نخواهد ماند آخر اين خبر پنهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید