اى پريچهره من، چند نشينى بکسان؟
دامن چون تو گلى حيف که گيرند خسان!
ماه من، چند باغيار کنى هم نفسي؟
تيره شد آينه لطف تو زين هم نفسان
پيش هر سفله بشيرين سخنى لب مگشا
شکرستان تو حيفست بکام مگسان
تکيه بر عشق جوانان هوسناک مکن
که بغير از هوسى نيست درين بوالهوسان
سوخت بيچاره هلالى ز جفاهاى رقيب
چاره اش وصل حبيبست، خدايا، برسان!