شماره ٢٥٣: گر بخاکم گذرد يوسف گل پيرهنم

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر بخاکم گذرد يوسف گل پيرهنم
بوى پيراهن يوسف شنوند از کفنم
بفراق تو گرفتار ترم روز بروز
کس باين روز گرفتار مبادا که منم!
کوه غم گشتم و هر لحظه کنم سينه خويش
طرفه حاليست که هم کوهم و هم کوه کنم!
لب ببستم ز سخن، اى گل خندان، که مباد
مردمان بوى تو يابند ز رنگ سخنم
هر کسى در چمنى هم نفس سيم تنى
من و کنج غم و در سينه همان سيم تنم
نکنم ياد بهار و نروم سوى چمن
چه کنم؟ دل نگشايد ز بهار و چمنم
گر دلم رفت، هلالي، گله از دوست خطاست
دل چه باشد؟ که اگر جان برود دم نزنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید