اگر خوانى درونم، بنده اين خاندان باشم
وگر رانى برونم، چون سگان بر آستان باشم
ندانم بنده روى تو باشم يا سگ کويت؟
بهر نوعى که مى خواهي، بگو، تا آن چنان باشم
چه سگ باشم؟ که آيم استخوانى خواهم از کويت
ولى خواهم که از بهر سگانت استخوان باشم
چو از شوق تو يک شب خواب در چشمم نمى آيد
اجازت ده که : شبها گرد کويت پاسبان باشم
غم هجر تو دارم، يک زمان از وصل شادم کن
چه باشد غم برآيد، من زمانى شادمان باشم؟
قباى حسن پوشيدي، سمند ناز زين کردى
بنه پا در رکاب، اى عمر، تا من در عنان باشم
مرا گفتي: هلالي، در جهان رسوا شدى آخر
من آن بهتر که در عشق تو رسواى جهان باشم