شماره ٢٣٠: براهت بينم و از بيخودى بر رهگذر غلتم

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
براهت بينم و از بيخودى بر رهگذر غلتم
بهر جا پا نهي، از شوق پا بوست بسر غلتم
بهر پهلو، که مى افتم، بپهلوى سگت شبها
نميخواهم کز آن پهلو بپهلوى دگر غلتم
بدان در وقت بسمل از تو ميخواهم چنان زخمى
که عمرى نيم بسمل باشم و بر خاک در غلتم
باميدى که روزى بر سرم آيد سگ کويت
در آن کو هر شبى تا روز در خون جگر غلتم
چنان زار و ضعيفم در هواى سرو بالايى
که همچون خار و خاشاک از دم باد سحر غلتم
نميخواهم که از بزم وصال او روم بيرون
کرم کن، ساقيا، جامى که آنجا بى خبر غلتم
هلالي، چون مرا در کوى آن مه ناتوان بينى
بگير از دستم و بگذار تا بار دگر غلتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید