شماره ٢٢١: نه رفيقي، که بود در پى غمخوارى دل

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه رفيقي، که بود در پى غمخوارى دل
نه طبيبي، که کند چاره بيمارى دل
دل بيمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
يارب، آزاد نگردد ز گرفتارى دل!
طاقت زارى دل نيست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زارى دل
چند خوانى دگران را بشراب و بکباب؟
حال خون خوردن من بين و جگر خوارى دل
جان بکوى تو شد و ناله کنان باز آمد
که در آن کوى نگنجيد ز بسيارى دل
دل براه غمت افتاد، خدا را، مددى
که درين راه ثوابست مددگارى دل
در وفاى تو چنانم، که اگر خاک شوم
آيد از تربت من بوى وفادارى دل
بر دل زار هلالى نکند غير جفا
آه! تا چند توان کرد جفاگارى دل؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید