شماره ١٧٢: وه! که سوداى تو آخر سر بشيدايى کشيد

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وه! که سوداى تو آخر سر بشيدايى کشيد
قصه عشق نهان ما برسوايى کشيد
آخر، اى جان، روزى از حال دل زارم بپرس
تا بگويم: آنچه در شبهاى تنهايى کشيد
ميکشند از داغ سودايت خردمندان شهر
آنچه مجنون بيابان گرد صحرايى کشيد
حال ما و فتنه چشم تو ميداند که چيست؟
هر که روزى غارت ترکان يغمايى کشيد
بنده آن سرو آزادم، که بر رخسار گل
خال رعنايى نهاد و خط زيبايى کشيد
طاقت هجران ندارد ناز پرورد وصال
داغ و درد عشق را نتوان برعنايى کشيد
صبر فرمودن هلالى را مفرما، اى طبيب
زانکه نتوان بيش ازين رنج شکيبايى کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید