شماره ١٦٠: دلا، گر عاشقي، بنشين، که جانانت برون آيد

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا، گر عاشقي، بنشين، که جانانت برون آيد
بر آن در منتظر ميباش، تا جانت برون آيد
اگر صد سال آب از گريه بر آتش زند چشمم
هنوز از سينه من سوز هجرانت برون آيد
ز تاب آتش مي، چون عرق ريزد گل رويت
زلال رحمت از چاه زنخدانت برون آيد
چه بينم آفتابى را، که از جيب فلک سر زد؟
خوش آن ماهي، که هر صبح، از گريبانت برون آيد
سوار خاک ميدان توام، آهسته جولان کن
نميخواهم که گردى هم ز ميدانت برون آيد
هلالي، خواستى کز ضعف تن افغان کنى اما
تو آن قوت کجا داري، که افغانت برون آيد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید