شماره ١٢٣: گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد
واى جان من! که بر دل داغ ديگر تازه شد
گرد آن رخسار گل گون خط ز نگارى دميد
همچو اطراف چمن، کز سبزه تر تازه شد
آمد از کويت نسيمي، غنچه دلها شکفت
گلشن جان زان نسيم روح پرور تازه شد
تا گذشتى همچو آب خضر بر طرف چمن
هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد
توسنت بار دگر پا بر رخ زردم نهاد
دولت من بين! که بازم سکه زر تازه شد
زخمهاى تير مژگان سر بسر آورده بود
چون نمک پاشيدى از لبها، سراسر تازه شد
تازه شد جان هلالي، تا بخون عاشقان
رسم خونريزى از آن شوخ ستمگر تازه شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید