زان دل بجانب سگ کوى تو مى کشد
کو دامنم گرفته، بسوى تو مى کشد
دانى چرا بدامنت آويخته دلم؟
خود را باين بهانه بکوى تو مى کشد
صاحبدلي، که يافت سر رشته مراد
سر رشته اش بحلقه موى تو مى کشد
فارغ ز بوى غاليه جعد سنبلم
خاطر بجعد غاليه بوى تو مى کشد
اى ترک مست، اين همه سنگ جفا مزن
بر دل شکسته اي، که سبوى تو مى کشد
بر عاشقان بلاست جفاى تو و دلم
چندين بلا ز تندى خوى تو مى کشد
دور از رخت کشيد هلالى هزار آه
آه! اين چهاست کز غم روى تو مى کشد؟