شماره ١٠٨: بناز مى رود و سوى کس نمى نگرد

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بناز مى رود و سوى کس نمى نگرد
هزار آه کشم، يک نفس نمى نگرد
گهى بپس روم و گه سر رهش گيرم
ولى چه فايده؟ چون پيش و پس نمى نگرد
چو غمزه اش ره دين زد چه سود ناله جان؟
که راهزن بفغان جرس نمى نگرد
کسى که در هوس روى ماه رخساريست
در آفتاب ز روى هوس نمى نگرد
دلم بسينه صد چاک مشکل آيد باز
که مرغ رفته بسوى قفس نمى نگرد
خطاست پيش رخش سوى نو خطان ديدن
کسى بموسم گل خار و خس نمى نگرد
گذشت و سوى هلالى نديد و رحم نکرد
چه طالعست که هرگز بکس نمى نگرد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید