شماره ٦٧: بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست
توهم مپرس ز من، تا نگويمت چونست
منم، که درد من از هيچ بيدلى کم نيست
تويي، که ناز تو از هر چه گويم افزونست
مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را
که چشم بندى آن نرگس پر افسونست
هماى وصل تو پاينده باد بر سر من
که زير سايه او طالعم همايونست
کنون که با توام، اى کاش دشمنان مرا
خبر دهند که: ليلى بکام مجنونست
طبيب، گو: بعلاج مريض عشق مکوش
که کار او دگر و حال او دگرگونست
هلالي، از دهن و قامتش حکايت کن
که اين علامت ادراک طبع موزونست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید