شماره ٦٦: اين چنين بيرحم و سنگين دل، که جانان منست

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اين چنين بيرحم و سنگين دل، که جانان منست
کى دل او سوزد از داغي، که بر جان منست؟
ناصحا، بيهوده ميگويى که: دل بردار ازو
من بفرمان دلم، کى دل بفرمان منست؟
در علاج درد من کوشش مفرما، اى طبيب
زانکه هر دردى که از عشقست درمان منست
بيدلان را نيست غير از جان سپردن مشکلى
آنچه ايشان راست مشکل، کار آسان منست
من که باشم، تا زنم لاف غلامى بر درش؟
بنده آنم که دولت خواه سلطان منست
آن که بر دامان چاکم طعنه مى زد، گو: بزن
کين چنين صد چاک ديگر در گريبان منست
هر چه مى گويد هلالى در بيان زلف او
حسب حال تيره بخت پريشان منست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید