شماره ٤٧: ما عاشقيم و بى سر و سامان و مى پرست

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما عاشقيم و بى سر و سامان و مى پرست
قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست
اى رند جرعه نوش، تو و محنت خمار
ما و نشاط مستى عشق از مى الست
دى آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد
در صورتى که هر که بديدش کمر ببست
هر کس که دل بدست بتى داد همچو من
سنگى گرفت و شيشه ناموس را شکست
دلها که مى بري، همه پامال مى کنى
کارى نمى کنى که: دلى آورى بدست
چون ابر ديد اشک من از شرم آب شد
چون برق ديد آه من از انفعال جست
آخر چو ره نيافت هلالى ببزم وصل
محروم از جمال تو در گوشه اى نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید