شماره ٤٦: در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت
چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود
که عشق فتنه درين عالم خراب انداخت
قضا نگر که: چو پيمانه ساخت از گل من
مرا بياد لبش باز در شراب انداخت
فسانه دگران گوش کرد در شب وصل
ولى بنوبت من خويش را بخواب انداخت
بيا و يک نفس آرام جان شو، از ره لطف
که آرزوى تو جان را در اضطراب انداخت
ز بهر آنکه دل از دام زلف او نرهد
بهر خمى گره افگند و پيچ و تاب انداخت
نديده بود هلالى عذاب دوزخ هجر
بلاى عشق تو او را درين عذاب انداخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید