شماره ٥٧٦: با وجود وصل شد زندان حرمان جاى من

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
با وجود وصل شد زندان حرمان جاى من
برکنار آب حيوان تشنه مردم واى من
باغبان کاندر درون بر دست گلچين گل نزد
دست منعش در برون صد تيشه زد بر پاى من
سايه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصيب
سر و طوبى قد گل روى بهشت آراى من
هست باقى رشحه اى از وصل و جان من کباب
من که امروز اين چنينم واى بر فرداى من
پر گياه حسرتى خواهد دمانيدن ز خاک
در پى اين کاروان اشگ جهان پيماى من
از تفقدهاى عامم نيز کردى نااميد
بيش ازين بود از تو اميد دل شيداى من
محتشم افغان که مستغنى است از ياد گدا
پادشاه بى غم و سلطان بى پرواى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید